گدار و سینمایش...
بد نیست نگاهی داشته باشیم به کارگردان این اثر:
ژان - لوک گدار (متولد ۱۹۳۰) پربارترین کارگردان سنت‌شکنِ صاحب سبکی است که از موج نو سر برآورد. از نخستین فیلمش، از نفس افتاده (۱۹۶۰)، تاکنون بیش از چهل فیلم ساخته که مدیر فیلمبرداری غالب آنها رائول کوتار بوده است. گُدار به خلاف تروفو روشنفکری مبارز و فیلمسازی مبارز و فیلمسازی صاحب ایدئولوژی است و همواره در فیلم‌هایش به نوعی انتقاد از خود و چون و چرا در مورد خودِ سینما می‌پردازد. فیلم‌های او از برخی جهات در کار تأسیس نظریهٔ سینما هستند. فیلم‌های او بدون وقفه همواره با نفی روایت به سود عمل (پراکسیس) این ارتباط را مورد ملاحظه قرار داده‌اند. (پراکسیس به معنای تحقق بخشیدن به نظریه‌های اجتماعی و سیاسی در فرآیند سینمائی). فیلم‌های گدار از اوایل دههٔ شصت به شکلی روزافزون فرایافتی دیالکتیکی، با ساختاری خطابه‌گون عرضه کرده‌اند و خود فیلم‌هایش را ”ملاقات انتقادی“ خوانده است.
برگرفته از آفتاب

و اما داستان فیلم:
فیلم تحقیر ساخته ۱۹۶۳ از گدار،یکی از متفاوت ترین کارهای اوست،با تیتراژ آغازینی متفاوت همان اول می‌توان فهمید که با فیلمی غیرعادی روبرو هستیم.نشان دادن برهنگی کامل ... در ابتدای فیلم بیننده را در شکی فرو میبرد،هدف گدار چه بود؟چرا رنگ ها تغییر میکرد؟سوالی که شاید در پس مفهوم فیلم باشد.فیلم با ملاقات یک نویسنده به اسم پل با تهیه کننده‌ای به نام جرمی پروکوش آغاز می شود.آنها قرارشان اینست که دوباره سناریوی فیلم اودیسه نوشته شود اما این بار پر زرق و برق تر و تماشاگر پسندتر.آنها سپس به سینمایی کوچک می روند تا به همراه کارگردان «لانگ» نماهایی از فیلم ساخته شده را مشاهده نمایند.در این بین اما سخنان جالبی زده می شود:
-شما بدنیا نیامده‌اید که مثل حیوانات زندگی کنید بلکه برای پیروی از علم و تقوا آفریده شده‌اید
-قبلا اینو شنیده‌ بودید؟
-بله، خیلی معروفه. دانته 

مفهوم سخن گفتن از دانته اما بعد ها مشخص می شود.
پس از اتمام نمایش فیلم طرز برخورد جرمی (کارگردان) با آدم های اطرافش ، وحشتناک تکان دهنده هست مخصوصا برخورد وی با منشی خود حین امضا گرفتن.در ادامه هنگامی که آنها به فضای بیرونی می روند بی اعتنایی کارگردان به آدم های اطرافش نیز قابل توجه هست، حتی هنگامی که همسر نویسنده «کاملی»، وی را ملاقات می کند.در ادامه اما او با پیشنهاد دادن به کاملی خواهان به سمت خود کشیدن زن است،کاری که از وی دور از انتظار نبود.پس از اتفاقی که بین کاملی و جرمی پروکوش افتاد ،نویسنده داستان ما،«پل» دیگر آن عشق همیگشی را در زنش نمیدید.عده ای میپندارند که کاملی از کار شوهرش که فکر کرد او را به عنوان هدیه ای به رئیسش داد ناراحت است اما ادامه فیلم به ما نشان می دهد که زن دچار یک تردید جدی شده است،آن هم ثروت کارگردان.بین ول و کاملی یک مشاجره طولانی در خانه شان رخ می دهد.آنها سر رفتن یا نرفتن به جزیره کاپری بحث می کنند.در انتها نیز کاملی با تحقیر کامل پل و پوشیدن کلاه گیس مشکی که پل دوست ندارد ، به همراه پل و جرمی به بیرون می روند.سرانجام تصمیم می گیرند به جزیره بروند.در ادامه این بار در جزیره کاپری ادامه فیلم پیگیری می شود. بار دیگر پل بی اعتنایی ش را نسبت به کاملی نشان می دهد،می گذارد وی با جرمی عیاش به تنهایی با قایق به سمت ویلا بروند در حالی که پل با  «لانگ »‌‌ (کارگردان) بر روی قایقی بزرگتر مشغول فیلم برداری بودند.در راه بازگشت نیز حرف های جالبی میان نویسنده و کارگردان زده شد.سرانجام هنگام بازگشت پل، کاملی را هنگام خیانت کردن به خود مشاهده می کند و یک تلنگر جدی می خورد.باعث می شود در نحوه ی تصمیمش نسبت به زندگی تجدید نظر کند.سپس در جلوی جمع حاضر حرفای تکان دهنده ای میزند و زنش که توان شنیدن آن سخنان را ندارد ابتدا خارج می شود و پس  از آن پل نیز از اتاق خارج می شود.سخنان پایانی بین آن ها رد و بدل می شود و هنگامی که پل از فرط خستگی خوابش میبرد کاملی به همراه جرمی پروکوش فرار می کند.اما نامه ای برای شوهرش باقی می گذارد.گدار اما جواب خیانت به همسر را به شدیدترین شکل ممکن و با مرگ جواب می دهد...


بحث سینمایی این فیلم،
فیلم شروعی بینظیر و خاص دارد،تیتراژی گفتاری! که دیگر کسی آن را تکرار نکرد و در تاریخ خاص شد.
شروع فیلم و نشان دادن کاملی درکنار همسرش گرچه به درخواست تهیه کننده و برای جذب مخاطب گذاشته شد اما گدار خواست نشان دهد که در جامعه امروزی عشق تنها و تنها از لحاظ جنسی و مادی تعریف می شود،در بعد که زن از حمایت مادی شوهرش محروم می شود از عشق به او دل میکند و به کارگردان دل می بندد.تغییر رنگ قرمز،رنگ طبیعی و رنگ آبی در این چند دقیقه، شاید اما اشاره ای به پرچم فرانسه دارد،اشاره ای دارد به اینکه این فیلم در پس این جامعه آمده و از آن دور نیست.
در صحنه هایی که فیلم ادیسه در سینما پخش می شد موزیک فیلم به زیبایی بر روی اساطیر یونانی نقش می بست،هر یک از اساطیر مصداقی در فیلم گدار داشتند.صحنه هایی که در خانه مشاجره می کردند یکی از بهترین صحنه هایی هست که گدار در این فیلم نمایش داد.فیلم برداری فوق العاده پست کلاسیک این صحنه به شدت تاثیر گذار تر از فیلم برداری کلاسیک و کلوزآپ نشان داد.این هنر گدار در سینمای خودش است.در جاهایی از فیلم لانگ شات ها و مدیوم کلوزآپ های فوق العاده و غیرمتعارف زیادی می بینیم که فقط از هوش و استعداد گدار بر می آید.مخصوصا لانگ شات ویلا هنگام بازگشتن نویسنده به همراه کارگردان یا دور شدن قایق از نویسنده‌.


گدار چه می خواست بگوید؟

در این فیلم گدار به سمت جامعه امروزی هجوم می برد.یک انتقاد تند نسبت به از خودبیگانگی انسان.از خودبیگانگی همسرش که ارزشش را در زیبایی اندامش می بیند،جایگاهش در ازوداج و وفاداریش را در ثروت همسرش و نویسندگی او می یابد.(کاملی بخاطر آپارتمان می خواست با پل زندگی کند.)کارگردان پول دارد و این ارزش است.(صحنه خم شدن منشی و امضا کردن جرمی ) .دیگر اینجا خبری از ارزش داشتن نفس انسانیت نیست،حتی پل نیز از این جامعه مستثنی نیست و نسبت به همسرش بیخیال است. در این جامعه پول انسان ها را طبقه بندی می کند.
چه خوب و به جا کارگردان سخنی از دانته را به زبان آورد که گفت:

شما بدنیا نیامده‌اید که مثل حیوانات زندگی کنید بلکه برای پیروی از علم و تقوا آفریده شده‌اید

دانته در کمدی الهی معروف خود خیانت را بزرگترین گناه می داند.گدار نیز به آن معتقد بود.مجازات مرگ برای کاملی و جرمی بیانگر دیدگاه گدار نسبت به خیانت بود.
در اینجا اما داستان شباهت هایی نیز به ادیسه هومر داشت.
ادیسه در نقش پل بود و همسرش کاملی گویا به ظاهر پنه لوپه.اما در ادامه دیدیم که سرنوشت کاملی خیانت بود و زمین تا آسمان با پنه لوپه ای که حاضر نشد با هیچ کس جز همسرش نزدیکی کند ، متفاوت بود.
در انتهای فیلم،پل هنگامی که خود را آزاد کرد و به سراغ علایقش رفت ، به خوبی همزمان شد به بازگشت ادیسه به انطاکیه زادگاهش،اینجا ادیسه نمادی از انسانیت گمشده ما انسان ها بود.ادیسه ای که ۴۰ سال در دریاها گمشده بود،همانند نویسنده ای بود که فیلم نامه نویسی می کرد،او از زادگاهش ینی علایقش دور بود،هنگامی که او تصمیم گرفت به ایده آل هایش برگردد،ادیسه داستان ما هم به سرزمینش بازگشت...
در پایان اما مهم ترین سخن فیلم در دیالوگ کوبنده ی پل خلاصه می شود:

من یک نمایشنامه‌نویسم
نه یک فیلمنامه‌نویس
حتی اگر فیلمنامه‌ی خوبی بشه اونو فقط بخاطر پول انجام دادم
واسه همینه که الان حال بدی دارم
ما همه یک ایده‌آلی داریم
مالِ من نوشتن نمایشنامه‌ست.
چرا در دنیای امروز ما باید چیزی رو بپذیرم که خواسته‌ی دیگرانه؟
چرا پول اینقدر زیاد در کاری که می‌کنیم اهمیت داره؟
در چیزی که هستیم،
در چیزی که می‌شویم؟
حتی در رابطه‌مون با کسی که دوست داریم...

این همان بیگانه شدن انسان از خودش است،همان چیزی که دانته از آن می ترسید،او رسالت انسان را در دانش و تقوا می دانست نه پول و تظاهر به ارزش های ساختگی مادی.این سخن از نویسنده در دنیای ما مصداق دارد،فرض کنید دیگر خبری از پول نبود،کدام یک از ما حاضر بودیم در شغل خودمان به کار ادامه دهیم؟آیا واقعا این علاقه هست که بر ما حکم فرماست یا پول؟در انتخاب هایمان چی؟در دوست داشتن هایمان چطور؟نه ما فاصله زیادی با ایده آل هایمان داریم،انسان مدرن گرچه پیشرفت هایی داشت اما گسترش مادیات فرصت انسان بودن و آزاد بودنش را از وی گرفت، همان چیزی که گدار از آن می ترسید و این فیلم را تحقیر نامید،تحقیری علیه بشریت...

به گفته‌ی آندره بازن :"
سینما دنیایی را به ما نشان می‌دهد تا آرزوهایمان برآورده شود."

تحقیر داستان آن دنیاست...